در هتل سنتی اصفهان، مجموعهای از داستانهای دستنویس و روایتهای تاریخی از اوایل دوران صفوی تا اواخر قاجار با دقت توسط تیم هتل گردآوری و نوشته شده است. این داستانها سپس در اختیار یک هنرمند تصویرساز قرار گرفت تا با الهام از این روایتها، تجسمی بصری از گذشته را خلق کند.
هنر تصویرسازی، هنری است که در آن هنرمند با استفاده از قلم، رنگ و تخیل خود، مفاهیم و صحنهها را از دنیای کلمات به دنیای تصویر منتقل میکند. هنرمند ما، پس از مطالعه دقیق این داستانها، آنچه را که در ذهنش شکل گرفته بود به تصویر کشید و با دقت و ظرافت، لحظات مهم و تاثیرگذار تاریخ را زنده کرد.این تابلوهای نقاشی که اکنون در پذیرش هتل قرار دارند، چیزی فراتر از نقاشیهای معمولی هستند؛ هر تابلو، تجسمی از روح داستانهاست و همچون پنجرههایی به دورانهای گذشته، روایتگر لحظات و رویدادهای سرنوشتساز تاریخ ایران است.
قصه شاه و شهنواز(داستان دو رضا)
شمع سوسو می زند و نور کم رمق خود را بر دست و قلم نقاش می ریزد. دستان ظریف استاد، قلم را استادانه بر صفحه کاغذ می لغزاند و پشت سر خود نقشی از خطوط ماندگار بر جای می گذارد. دستی که شمع را برای استاد نگاه داشته کم کم خسته می شود و خواب بر صاحبش مستولی می گردد. شاه عباس عادت به شب زنده داری ندارد. رضای عباسی اما نقاشی هایش را بیشتر در سکوت شب بر کاغذ نقش می کند. این روایتی است تاریخی از دوره رونق بازار هنر در اصفهان. زمانی که بازار هنر در اصفهان صفوی حسابی داغ بوده است. و در همین دوره است که دو قله رفیع هنر نقاشی و خطاطی یعنی رضا و علیرضای عباسی در پایتخت صفویه ظهور می کنند و همه معادلات هنری پیش و پس از خود را دگرگون می سازند.
تا همین چند دهه پیش بسیاری چنین می پنداشتند که رضا و علیرضای عباسی دو نام است که برای یک هنرمند برجسته عصر صفوی به کار می رفته است. بدین ترتیب نقاشی های چهلستون و عالی قاپو و تکه های پراکنده شاهکارهایی که با نام رضای عباسی امضا شده بود با کتیبه های سردر مسجد جامع عباسی و مسجد مقصود بیک که با امضای علیرضای عباسی شناخته می شد یکی دانسته شده بود. اما کم کم پژوهشگران بر آن شدند که در اشتباهی بزرگ به سر می برند. دو قلم سحرآمیز، دو گونه شاهکار هنری آفریده. یکی در زمینه خطاطی و دیگری در سپهر نقاشی.
در کتاب گلستان هنر که مربوط به عصر صفوی است درباره رضای عباسی اینطور نوشته شده:«آقارضا ولد مولانا علی کاشانی است. زمانه به جود با وجود او افتخار نماید و می شاید چه در تصویر و چهره گشایی و شبیه کشی نظیر و عدیل ندارد. همگی استادان و مصوران زمان او را به استادی مسلم دارند و هنوز ایام ترقی و جوانی او باقی است». این رضای عباسی همان نقاش برجسته ای است که در تاریخ مشهور است شاه عباس شبها برای او شمعدان طلا نگه می داشته تا او وی نقاشی کند. او ظاهرا در سال 974 ه.ق در قزوین متولد شد. پدرش از نقاشان برجسته عصر شاه طهماسب و شاه اسماعیل دوم بود و خود رضا هم در محضر اساتید به نام قزوین که در آن روزگار دارالسلطنه ایران بود بهره برده بود. با برآمدن آفتاب شاه عباس در اصفهان، رضا هم مانند بسیاری دیگر از هنرمندان آن دوران راهی اصفهان شدند و بدین ترتیب فصل تازه ای در هنر نقاشی ایران آغاز شد. رضای عباسی خیلی زود پله های ترقی را طی کرد و نقاش باشی شاه شد. نقاشی های گل و مرغ عالی قاپو و برخی از تابلوهای دیواری کاخ چهلستون را به قلم رضای عباسی نسبت می دهند. او یکی از آثارش را که در تاریخ 1027 ه.ق به پایان رسیده اینطور امضا کرده است:« در روز سه شنبه دوازدهم شهر ربیع الاخر سنه 1027 به اتمام رسید. رقم کمینه رضاء عباسی». از فراز و نشیب های زندگی رضای عباسی اطلاعات زیادی در دست نیست. تنها جسته و گریخته می دانیم که او علاقه زیادی به کشتی گیری و ورزش داشته. تذکره های عصر صفوی این میل استاد را غالباً نکوهش کرده اند و آنرا مانعی بر سر ادامه مسیر هنری او دانسته اند. مثلا در کتاب عالم آرای عباسی ضمن معرفی علی اصغر کاشانی پدر رضای عباسی آمده است که:«… پسرش آقا رضا در فن نقاشی و تصویر اکنون(زمان شاه عباس) یگانه عصر و مسلم الثبوت است اما به کار نقاشی کاهل است و دنبال ورزش و کشتی گیری است و غالباً با این طبقه معاشر و از صحبت ارباب استعداد برکنار است…».
اصفهان که پایتخت شد هنرمندان از سراسر کشور بدان سرازیر شدند. یک جوان تبریزی هم در میان این سیل هنرمندان مهاجر بود که علیرضا خطابش می کردند. او خط ثلث را چنان استادانه می نوشت که پیش و پس از او دیگر این خط را بدان پایه زیبا ننوشت. از شدت علاقه ای که شاه عباس به اثار هنری علیرضا پیدا کرد، وی خود را عباسی خطاب می کرد و خیلی زود به امضای علیرضای عباسی رسید. او در فضای هنرپرور اصفهان بالید و خیلی زود به ریاست کتابخانه سلطنتی رسید. سمتی که نظارت بر همه امور هنری و هنرمندان پایتخت را شامل می شد. تذکره نصرآبادی در مورد او اینطور می نویسد:«مولانا علیرضا آن هم تبریزی است اگرچه فضیلت او به مولانا عبدالباقی نمی رسید اما بسیار پاکیزه وضع و آدمی روش بوده، هفت قلم را خوش می نوشت. کتابه در مسجد مشهور به مسجد شیخ لطف الله و کمر صفه در مسجد جامع عباسی خط اوست و به طاقهای روی بازار خفافان و حلاجان به در مسجد شیخ لطف الله دور باغی به خط نستعلیق نوشته…». هرچند این نستعلیق نویسی علیرضای عباسی کم کم حادثه آفرین می شود. به ویژه اینکه استاد مسلم نستعلیق، میرعماد حسنی که او را بزرگترین خطاط نستعلیق همه دورانها نامیده اند در همین زمان در اصفهان به سر می برده است. به قول استاد همایی:«معروفست که رباعی های خط نستعلیق علیرضا در جنب خیط ثلثش بسیار ناچیز و نازیبا بوده و در مقابل خطوط معاصرش میرعماد نسبت شاگرد به استاد است و هرکس آن خط را می دید وی را ملامت می کرد که با وجود استادی مثل میرعماد چرا این نویسنده خود را رسوا ساخته است …».