در هتل سنتی اصفهان، مجموعهای از داستانهای دستنویس و روایتهای تاریخی از اوایل دوران صفوی تا اواخر قاجار با دقت توسط تیم هتل گردآوری و نوشته شده است. این داستانها سپس در اختیار یک هنرمند تصویرساز قرار گرفت تا با الهام از این روایتها، تجسمی بصری از گذشته را خلق کند.
هنر تصویرسازی، هنری است که در آن هنرمند با استفاده از قلم، رنگ و تخیل خود، مفاهیم و صحنهها را از دنیای کلمات به دنیای تصویر منتقل میکند. هنرمند ما، پس از مطالعه دقیق این داستانها، آنچه را که در ذهنش شکل گرفته بود به تصویر کشید و با دقت و ظرافت، لحظات مهم و تاثیرگذار تاریخ را زنده کرد.این تابلوهای نقاشی که اکنون در پذیرش هتل قرار دارند، چیزی فراتر از نقاشیهای معمولی هستند؛ هر تابلو، تجسمی از روح داستانهاست و همچون پنجرههایی به دورانهای گذشته، روایتگر لحظات و رویدادهای سرنوشتساز تاریخ ایران است.
سقوط صفویه
باد سرد پاییزی که در پس کوچه های اصفهان می وزد، بوی مرگ و نیستی را با خود در شهر می پراکند. انگار خاکستر مرده بر سر شهر پاشیده اند. از جایجای شهر صدای شیون و ناله مادران داغدیده بلند است. خانه ها متروکه و بی صاحب شده اند. در هر کوی و برزن انبوهی از نعش مردگان به چشم می خورد. بوی تعفن اجساد شهر را آکنده است. آنسوتر روزی نیست که زاینده رود با خود اجساد بی شماری را به شهر نیاورد. اینسو، چهارباغ، چهارباغ افسانه ای با آن شکوه و جلال، مدتهاست که مرده و متروک مانده. این وصف اصفهان است در آخرین روزهای ششمین ماه محاصره. اصفهانی که به سبب شکوه و جلال و ثروت بی حد و حسابش روزی نصف جهانش می خواندند، در واپسین روزهای حکومت صفوی، در نهایت ذلت و زوال قرار می گیرد طوری که مردمانش بر سر تکه نانی همدیگر را به قتل می رساندند. این شرح دهشتناک یک محاصره است. شرح غم انگیز یک سقوط.
آغاز کابوس:جزئیات فتنه افغان که به سقوط دولت صفوی انجامید بسیار گسترده و عمیق است. ریشه های ایجاد نفرت اهالی قندهار از حکومت صفوی و ناکامی های پی در پی ارتش ایران در برابر سپاه نه چندان قدرتمند افغان همگی در دربار آخرین شاه صفوی آبیاری می شود. آنجا که شاه توجهی به شکایات مردم قندهار نمی کند که از دست ستم های عبدالله خان، حاکم وقت آن ناحیه، به ستوه آمده بودند، افغان ها به رهبری میرویس غلزایی، کنترل قندهار را به مدت هفت سال به دست می گیرند. دربار صفوی اعتنایی نمی کند و خیلی زود محمود، پسر ارشد میرویس حاکم قندهار می شود و دودمان صفوی را برمی اندازد. محاصره اصفهان تقریبا از فروردین ماه سال1134 قمری آغاز شد. کروسینسکی کشیش لهستانی که در روزهای محاصره از پیشوایان مذهبی جلفا بوده است، گزارش زنده ای از این ایام سخت مردم اصفهان مخابره می کند: «…با گذشت سه ماه از محاصره اصفهان، در بازار چهارسوق نان و گوشت و مأكولات قدرى یافت مىشد ولى بعد از آن گوشت خر و استر فروخته مىشد و قیمت زردك به 12 تومان رسیده بود و خر را به 50 تومان مىخریدند. بعد از آن، آن هم پیدا نشد، بناى خوردن سگ و گربه نهادند. روزى از خانه ایلچى فرانسه بیرون آمدم، در پیش خانه او زنى را دیدم كه گربه را گرفته و مىخواست ذبح كند و گربه به او آویخته، دستش را زخم كرده بود و فریاد مىكشید، من به زن كمك كردم تا گربه را ذبح كند…». وضعیت ناگوار مردم در روزهای محاصره از این هم بدتر می شود تا آنجا که برای زنده ماندن، اهالی اصفهان اقدام به خوردن گوشت انسان می کنند«در عرض چهار ماه مردم بناى خوردن گوشت انسان كرده، پنج نفر قصاب به این امر مشغول بودند … و مرده تازه را دیدم که در بازار رانهای مرده را بریده، می خوردند…». به قول کروسینسکی مردم اصفهان هرگز تصور نمی کردند زمانی نصف جهانشان بدین روز ذلت دچار شود بنابراین هیچگاه به فکر ذخیره آذوقه نبودند و در اوایل شروع محاصره مدام می گفته اند:«… هنگامه ای است که دو سه روزه می گذرد…» اما این هنگامه هول، بیش از شش ماه به طول انجامید تا آنجا که:«…آخر کار به جائی رسید که پوست درختان را به وزن و قیمت دارچینی می فروختند و در هاون کرده، می کوفتند… و پوست کفش کهنه و چاروق کهنه، جمع (کرده) می جوشانیدند و آب آن را می خوردند…». وضعیت کوچه و خیابان های شهر هم در گزارش کشیش لهستانی بسیار هولناک است«… مردم در کوچه ها و گذرها افتاده، جان شیرین می دادند….شهرستان از لاشه ایشان پر شد…». وضع اصفهان در این روزها چنان وخیم می شود که کسی به فکر دفن مرده ها برنمی آید بلکه آن ها را در کوچه ها رها می کردند و مردم مجبور بودند از روی اجساد در حال متلاشی شدن عبور کنند. آب زاینده رود نیز به دلیل کثرت اجساد شناور در آن برای مدتی طولانی قابل استفاده نبود. کروسیسنکی میزان تلفات را بسیار زیاد برآورد می کند:«… شهر اصفهان، از کثرت دریای بی پایان بود از قزلباش، که از جنگ کشته شده بودند بیست هزار نفر تخمین کردند. و هلاک شدگان از قحطی از حساب و شمار بیرون بود بعضی تدقیق و تخمین کرده، صد هزار نفر گفتند، و اللّه اعلم. « افزایش بی حد و اندازه تلفات و اعتراضات و درخواستهای مردم اصفهان از شاه، وی را مجبور به اتخاذ تصمیم نهایی کرد.
فرجام تلخ:«… شاه از خواب غفلت بیدار شد… لباس فاخر خود را بیرون آورده، لباس یأس و ماتم پوشید …و از سرای بیرون آمده، در میدان خلق را می دیدند که از قحط هلاک شده اند و بر روی هم افتاده،رحم و شفقتش به هیجان آمد. مثل ابر بهاری از دیده اشک می ریخت و به آواز بلند می گریست…». شرح وداع تلخ آخرین شاه دودمان صفوی از مردم و پایتخت باشکوه امپراطوری صفوی از زبان کروسیسنکی با گذشت قرنها از این لحظه هنوز هم تکان دهنده است. شاه تسلیم شده در خلال وداع تلخش علت این سقوط و این پایان غم انگیز را جز تقدیر و سرنوشت نمی داند:«… در این قضیه جز رضا چاره و غیر از تسلیم علاج نیست. بنای دولت خود را خراب کردم و شکر نعمت حق تعالی را بجا نیاوردم و از نفاق و شقاق دشمنان خود را پیدا کردیم و از سوء تدبیر هر چه داشتیم به دشمن سپردیم. قضای ازل … تخت ایران را بر ما لایق ندیده، سزای ما را داده و ما را تقدیر خدا به غیر بنده کرده». فردای این روز، یعنی 12 محرم1135 هجری قمری، طرف صبح، شاه سلطان حسین به اتفاق چند تن از رجال صفوی راهی فرح آباد می شود و در آنجا تاج آخرین شاه صفوی را با دست خود بر سر محمود افغان می گذارد و بدین ترتیب آخرین بیت غزل سلسله پادشاهی مقتدر صفوی را شاه سلطان حسین به آوای حزین می خواند:«… الوداع ای تخت شاهی الوداع. الوداع ای ملک ایران الوداع».